بعد ظهر رفتم خونه عمو کوچیکم که با دلسا بازی کنم 

دعا دعا کردم که نباشه و نیاد و من نبینمش:(

3 تاشون خواب بودن زنمو شروع کرد بگه دیگه داشتیم بیدار میشدیم

عمو هم که هنوز لای پتو بود گفت دروغ نگو من که هنوز خوابم میاد ، سارا چرا اومدی:)))))))))))

منم گفتم دوست داشتم بیام دختر عمومو ببینم اصلا به شما چیکار دارم شما بخواب

تا اومد دوباره بخوابه مهدی و زنش اومدن

خندم گفته بود و گریه م 

چرا اومدن !؟
چرا با من اینجوری رفتار میکنه

( به خانواده سلام برسون)

کثافتتتت تو همونی بودی که هر روز حرف میزدیم و میگفتی ابجی به من همونی که تا نانوایی میرفتیم غیرتی میشد؟؟؟؟؟
لعنتت به ادما که تا وقتی بهت نیاز دارن خوبن:/


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ماشین پخت زنده رود کتابخانه عمومی امام علی (ع) هیرمند چالش های زیست محیطی گلبرگ یاس دبیرستان البرز نمونه سوالات آرایشگر ناخن فنی و حرفه ای آموزیت وبلاگ شخصی قویترین محصول چاقی و لاغری جهان عطاری ارگانیک